جدول جو
جدول جو

معنی هبا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

هبا کردن
(فَرْ تَ)
تباه کردن. نابود ساختن. (ناظم الاطباء). ضایع کردن. از بین بردن. هبا داشتن:
سیرت این چرخ کنون یافتم
بایدمان کرد بدین ره هباش.
ناصرخسرو.
اسب بچار صولجان گوی زمین کند هبا
طاق فلک بیا گند هم به هبای معرکه.
خاقانی.
ترک آورد زر و زن و فرزند و خانمان
و اسباب ملک و مال سراسر هبا کند.
مظهر دهلوی (از ارمغان آصفی).
، ریزریز کردن، ساییدن، بخار کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هبا کردن
نابود ساختن، ضایع کردن
تصویری از هبا کردن
تصویر هبا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
هبا کردن
((هَ. کَ دَ))
تباه کردن، نابود ساختن
تصویری از هبا کردن
تصویر هبا کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فِ / فَ بَ فُ دَ)
به نشاط در آوردن ستوربرای تیز رفتن. به نشاط راندن ستور را:
گرچه او را حاجت مهماز نیست
راندمی چون شب هبابش کردمی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
به هوا بالا بردن چیزی را چون بالن و بادبادک
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ تَ)
هجو کردن. (ناظم الاطباء). مسخره کردن. مذمت کردن. دشنام دادن. مضحکه قرار دادن. ذم کردن. هجا گفتن. بدگفتن و فحش دادن و استهزاء کردن در شعر ’: خطیبان را گفت تا او را زشت گفتند بر منبرها و شعرا را فرمود تا او را هجا کردند. ’ (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 30).
هجا کرده ست پنهان شاعران را
قریعآن کور ملعون چشم گشته.
عسجدی (دیوان چ طاهری شهاب ص 35).
ترا هجا نکند انوری معاذاﷲ
نه او که از شعرا کس ترا هجا نکند
نه از بزرگی تو زانکه در معایب تو
چه جای هجو که اندیشه هم کرانکند.
انوری.
، تهجیه. (تاج المصادر بیهقی). جدا کردن هجاهای یک لفظ. باز کردن هجای الفاظ. تقطیع کردن لفظ را به حروف. و رجوع به هجا و هجاء و هجو شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ کَ دَ)
بخشیدن. (ناظم الاطباء). دادن. بذل کردن. و رجوع به هبه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ دَ)
پیراهن قبا کردن، پیرهن چاک کردن. (ناظم الاطباء) :
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند.
حافظ.
سروبالای من آنگه که درآید بسماع
چه محل جامۀ جان را که قبا نتوان کرد.
حافظ.
، جامه پوشاندن:
در آفتاب قیامت نمی کشی آزار
اگر برهنه تنی را قبا توانی کرد.
میرزا سعید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
قیمت کردن. (فرهنگ فارسی معین). اثمان. استیام. تساوم. مساومه. (یادداشت بخط مؤلف) :
متاع نیکوی برکار میدید
بها میکرد چون بازار میدید.
نظامی.
برخیز تا طریق تکلف رها کنیم
دکان معرفت بدو جو پربها کنیم.
سعدی.
بوسه ای زآن دهن تنگ بده یا بفروش
کاین متاعی است که بخشند و بها نیز کنند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنا کردن
تصویر بنا کردن
عمارت کردن ساختمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آباد کردن
تصویر آباد کردن
عمارت، عمران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
گزاردن پس دادن باز پرداختن توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعا کردن
تصویر دعا کردن
درخواست کردن از درگاه خداوند متعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهار کردن
تصویر بهار کردن
شکفته شدن گل و شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
نفخ، ورم و متورم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب کردن
تصویر باب کردن
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوا کردن
تصویر آوا کردن
خواندن دعوت طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ها کردن
تصویر ها کردن
گرم کردن دست یا هر چیز سرد به وسیله حرارت نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هباکردن
تصویر هباکردن
نابودکردن تباه ساختن: (اسب بچارصولجان گوی زمین کندهبا طاق فلک بیاگندهم بهبای معرکه) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هباب کردن
تصویر هباب کردن
بنشاط آوردن، ستوربرای تند رفتن: (گرچه اوراحالت مهمازنیست راندمی چون شب هبابش کردمی) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابا کردن
تصویر ابا کردن
سر باز زدن امتناع کردن سرباز زدن ابا داشتن ابا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها کردن
تصویر بها کردن
قیمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کپاه کردن چاک کردن جامه گریبان دریدن پیراهن (پیرهن) (را) قباکردن، چاک کردن پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبه کردن
تصویر هبه کردن
بخشیدن دهش کردن ارمغان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوا کردن
تصویر دوا کردن
شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بد گفتن، ذم کردن، دشنام دادن، باز کردن حروف الفبا، تقطیع کردن لفظ را به حروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابا کردن
تصویر ابا کردن
((اِ. کَ دَ))
سرباز زدن، امتناع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبا کردن
تصویر قبا کردن
((~. کَ دَ))
بریدن، چاک دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثبت کردن
تصویر ثبت کردن
دفترینه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
به جای آوردن، گزاردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهدا کردن
تصویر اهدا کردن
پیشکش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تباه کردن
تصویر تباه کردن
اتلاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسا کردن
تصویر رسا کردن
اکمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اباء کردن
تصویر اباء کردن
سرپیچی کردن، سرپیچدن از، نپذیرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره